امروز جمعه هفدهم دیماه سال 1389 است، اینجانب ع س دانشجوی ترم 5 هستم و هم اکنون در فصل امتحانات دو هفته ست به هیچ چیز به اندازه ی دارت فکر نکردم !
انسان از من سست عنصرتر تو دنیا نیست .
دقیقاً پنج دقیقه بعد از اینکه بهش گفتم دیگه تا آخر عمرم نمیبخشمش و به همه دور و بریها سپردم که یادشون بمونه و دقیقاً در زمانی که که داشتم جلز و ولز می کردم از بس حرصم در اومده بود اومد گفت ببخشید . فکر کنم ببخشیدش رو کامل هم نگفت، ولی بخشیدمش ...
چقدر حسرت کسایی رو میخورم که کینه ای هستن !
یک اغاز دوباره نه به خاطر شروع سبک جدیدی از نویسندگی و یا شروع دوباره ای در زندگی و یا پا گذاشتن به دوره ای جدید و متفاوت ...
یک آغاز دوباره به امید داشتن اشتباهات کمتر !!!
آدم سریع الاعترافی هستم مخصوصا وقتی اشتباه می کنم ـ که بعقیده ی بعضی از بزرگان خصلت خوبی نیست ـ اعتراف میکنم که در وبلاگ قبلیم اشتباهات بزرگی مرتکب شدم و نمونه ی بارزش هم چند پست آخر بود ...
بعضی از پست های اون وبلاگو خیلی دوس داشتم، دوست داشتم همونجا دوباره شروع کنم اما دیدم خیلی خرابش کردم، اومدم اینجا که خیلی جلو چشمم نباشن ولی وبلاگ رو حذف نکردم که هم پست های دوس داشتنیش بمونن هم اشتباهاتم که گاهی نیاز دارم بابتشون خودمو سرزنش کنم .
خدایا به امید تو ...